جدول جو
جدول جو

معنی صلاه کش - جستجوی لغت در جدول جو

صلاه کش
(بِ لَ / لِ)
شخصی که مردمان را با گفتن لفظ الصلاه برای نمازعید یا نماز مرده آگاه میسازد. آنکه بر فراز مناره یا مأذنه یا مکان مرتفعی با بانگ بلند الصلاه میگویدتا مردمان برای نماز عید یا نماز مرده حاضر شوند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ قی قَ)
کنایه از شرابخوار است. (آنندراج) :
بهار گشت و هوامژدۀ شراب رساند
زمین میکده را لای کش به آب رساند.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) :
تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد
ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد.
ابوالخطیر.
و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ کَ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
آن جماعت که سبد میوه بر سر دارند. (از فرهنگ رشیدی). حامل سله. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
حمل کننده غله از جایی به جایی. کشندۀ غله: میّار، غله کش از جایی به جایی. (منتهی الارب). شتران غله کش. ستور غله کش
لغت نامه دهخدا
(وُ قا)
در تداول عامه، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ)
چاهی به نخشب که حکیم بن عطا از آن ماهی برآورد. رجوع به حکیم بن عطا و ماه سیام و ماه کاشغر و ماه کش و کش شود
لغت نامه دهخدا
(چُ پُ کَ / کِ)
کشندۀ گلاب. آنکه از گل گلاب کشد
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ)
عمل صلاهکش. رجوع به صلاهکش شود
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا کَ / کِ)
سریع. (یادداشت مؤلف). تند و تیز. چهارنعل. بیان حرکت سریع سوار که بر اسب تازیانه زنان تازد.
- شلاق کش راندن، شلاق کش رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلاق کش رفتن شود.
- شلاق کش رفتن، تند و سریع رفتن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب تمام به دنبال کاری رفتن یا خود را جایی و بر سر کاری رساندن. این تعبیر از روزگاری که وسایل نقلیه به وسیلۀ حیوانات حرکت میکرد برجای مانده است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ / مِ کَ / کِ)
شفشاهنج. شفشاهنگ. رجوع بدین لغات شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان یوسف وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ کَ)
مرد بعل، همان ایشبوشت پسر شاول بود. (اول تواریخ ایام 8: 33 و 9: 39) ، شخصی که در روز عروسی همراه عروس میرود. (دزی ج 1 ص 24)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ کَ)
ده مرکز بلوک قلعه کش از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 12000گزی شمال خاوری آمل. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است. سکنۀ آن 270 تن است. آب آن از رود خانه هراز و چشمه و محصول آن برنج، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. اغلب سکنه در تابستان به ییلاق وشتان فیروزکوه میروند. آثار قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
پادشاهی یا امیری که سپاه برد بجنگی، یکی از امراء شاهی که کارش کشیدن سپاه باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ کُ)
لقبی است ماهوی سوری کشندۀ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
تیره ای از بهمئی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
با شتاب سریع به سرعت: شلاق کش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که مردم را با گفتن الصلاه برای نماز عید یا نماز مرده آگاه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کش
تصویر غله کش
حمل کننده غله از جایی بجایی کشنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
دردی کش، شرابخوار: بهار گشت و هوا مژده شراب رساند زمین میکده رالای کش باب رساند. (دانش آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب کش
تصویر گلاب کش
آنکه از گل گلاب گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر کش در حال کشیدن شمشیر از غلاف: برق شمشیر از ظلمت غلاف کشیده غلاف کش بر کمرش زده که دو نیم شد، غلاف نشین. آنچه در غلاف باشد، آنچه پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلات کشی
تصویر صلات کشی
عمل صلات کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
((~. کَ یا کِ))
سریع
فرهنگ فارسی معین
از توابع دشت سر واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر به دست، کسی که پلو در دیس یا مجمعه ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که غوزه های درشت پنبه را در هنگام غوزه چینی، با رندی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه ویژه ای که پیوسته احشام از آن عبور کنند، مقامی پایه ای در آوازهای چهارگانه ی موسیقی کتول و استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
جرم کشوسیله ای که با آن رسوب قنوات، جویبار و چاه را تخلیه
فرهنگ گویش مازندرانی